ایا پرونده ی سینما رکس ابادان نیز رمز گشایی می شود؟
پرونده ی ادم سوزی در سینما رکس ابادان اگر چه مستقیما مثل اعدام های دسته جمعی سال۱۳۶۷ به روحانیان حاکم بر ایران ارتباط پیدا نمی کند ولی به هر حال دامن انها را خواهد گرفت. جنایتی که در مرداد ماه سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد و اینک در شهریور ۱۳۸۷ یعنی ۳۰ سال بعد دو باره رمز گشایی می شود. قدر مسلم این رژیم شاه نبود که ان جنایت را مرتکب شد ولی انقلابیون در ان دوره ان را به شاه نسبت دادند و از ان بهره برداری ابزاری کردند. در همین زمینه گزارشی منتشر شده که بدون جهت گیری خاص در باره -ی ان در این وبسایت درج می شود. تحریریه ی پیام دانشجو
ادامه مطلب
ایا پرونده ی سینما رکس ابادان نیز رمز گشایی می شود؟
سال پس از فاجعه سینما رکس آبادان و یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، روزنامه کیهان با همین تیتر به طرح این فاجعه و مقدمات دادگاه آن پرداخت. کیهان به درستی نه از «آتشسوزی» بلکه از «آدمسوزی» سخن گفت.
در فضای جنونآمیز جامعه انقلابی و در آشفتهبازار پس از انقلاب اسلامی، مردمی که کینه...... را از رهبرانشان میآموختند، نخستین قربانی که به عنوان یکی از متهمان فاجعه سینما رکس آبادان و «قتل سه نفر در رودسر» به تیرباران سپردند، یک سروان جوان رودسری به نام «منیر طاهری» بود. وی که در محاکمات سینما رکس نیز معلوم شد هیچ نقشی در آن نداشت، از به اصطلاح دادگاه خود خواست: «اول اینکه جسدم را پس از مرگ، تحویل خانوادهام بدهند. دوم اینکه از مراسم اعدام من، عکس گرفته نشود وتقاضای سوم من این است که چشمانم را نبندند و به خود من اجازه بدهند تا فرمان شلیک را به افراد جوخه آتش بدهم». کیهان با چاپ عکس جسد سروان طاهری نوشت: «مأموران اجرای حکم، وصیت او را اجرا کردند و بدون اینکه چشمهای محکوم را ببندند، به فرمان خود او، به سویش آتش گشودند».
پرونده هنوز مفتوح
روزنامهها و سازمانهای سیاسی درباره آدمسوزی سینما رکس بسیار داستانسرایی کردند و افسانه پرداختند. همه آنها در مقام قاضیالقضات بدون آنکه متهم و دادگاهی در کار باشد و یا اساسا از آنچه روی داده است، اطلاعات روشن و دقیقی داشته باشند، با مقصر اعلام کردن رژیم گذشته و دستگاه امنیتیاش، حکم را پیشاپیش صادر کردند. آنها بر این باور بودند اگر هم دادگاهی برگذار گردد، قطعا در آن ثابت خواهد شد که رژیم گذشته دست به چنین جنایتی زده است بدون آنکه دلیلی عنوان کنند که بتواند این جنایت را در آن شرایط حساس به سود رژیم شاه تفسیر کند. بیتردید اینان اگر میتوانستند، بسیاری از سخنان و ادعاها و اعلامیههای خود را از صفحه روزگار پاک میکردند تا نقش کژ آنها در مسیر تاریخ، هرگز در برابر قضاوت همگان قرار نگیرد. مرور روزنامههای آن دوران و خواندن دوباره برخی اعلامیهها و نامهها که درک نازل و کینهتوزانه این جریانها را نشان میدهد، گاه عرق شرم بر پیشانی مینشاند. آنها به عادت معمول، حتی بر شمار کشته شدگان که طبق آمار رسمی 377 نفر بود به 700 نفر میافزودند تا خشم و نفرت ناشی از هول این جنایت را علیه رژیم وقت هدایت کنند غافل از اینکه این مبالغهها سرانجام دامان کسانی را خواهد گرفت که با انقلاب اسلامی به قدرت رسیده بودند.
هر اندازه هم که درباره سینما رکس گفته و نوشته شود، باز تا زمانی که یک دادگاه صالح به بررسی بیطرفانه اسناد و پروندههای سینما رکس نپردازد و نتواند با اختیارات کامل از مسئولان مربوطه و کسانی که در این پرونده دخیل بودهاند، بازپرسی به عمل آورد، نمیتوان مدعی روشن شدن تمامی زوایا و بسته شدن این پرونده گشت. افسوس که گذشت زمان، نه تنها خانوادههای قربانیان این فاجعه را از صحنه زندگی خارج میکند، و افراد مطلع و مسئولان مربوطه، از جمله برخی اعضای دولت موقت، بازپرسان و بازرسان، دادستان و رییس دادگاه و اعضای حقوقدان دادگاه مربوطه را برای همیشه از دسترس دور میدارد، بلکه به تجربه، افسانهپردازی پیرامون آن را نیز شدت میبخشد. کاش کسانی که از فاجعه سینما رکس آبادان اطلاعات موثقی دارند، حتی اگر به دلیلی نمیتوانند آنها را امروز با مردم در میان بگذارند، با نوشتن اطلاعات خود و نگهداری آنها در جای امن، به روشن شدن این پرونده تاریخی که بیش از آنکه به رژیم گذشته تعلق داشته باشد، بخشی از پیشینه انقلاب اسلامی و رژیم کنونی است، یاری رسانند.
فرزندان خلف امام
دادگاه سینما رکس که در طول سیزده روز از اول تا دوازده شهریور 59 با کیفرخواست علیه سی و سه متهم در آبادان برگذار شد، عمدتا به محاکمه فردی به نام حسین تکبعلیزاده که به بیماری اعتیاد مبتلا بود، تبدیل شد. وی که به دلیل عقاید مذهبی و تحت تأثیر اعلامیهها و سخنرانیهای روحانیان، با دو تن از دوستانش پیش از این اقدام به آتش زدن سینما سهیلا نیز کرده بود (که ناکام ماند) ماجرایی را تعریف میکند که تا جایی که روزنامهها آن را انتشار دادهاند، قلم بطلان بر تمامی نظرات کینهتوزانه ارباب مطبوعات، سازمانهای سیاسی، خود آیتالله خمینی و دادگاه مزبور و هم چنین برخی خانوادههای قربانیان میکشد که اصرار داشتند آن را به رژیم شاه نسبت دهند. رژیم شاه قطعا در این پرونده مقصر بود. لیکن نه به دلیل آدمسوزی بلکه به دلیل اشتباهات مقاماتی که مسئول آرامش و امنیت کشور بودند و باید این پرونده را پیگیری میکردند. پروندهای که گفته میشود محمدرضا عاملی وزیر اطلاعات و جهانگردی رژیم وقت، با اطلاعات مستندی که در این زمینه جمعآوری کرده بود، در واقع حکم اعدام خود را توسط رژیم کنونی صادر کرد. اطلاعاتی که قطعا چیزی جز در جهت آنچه خود سردمداران رژیم در اوایل به آن اعتراف میکردند نمیتوانست باشد:
کیهان در 22 آذر 1358 در تیتر بزرگی از قول آیتالله لاهوتی در یک مصاحبه اختصاصی نوشت: «در زمان طاغوت سینمای قم به دستور سید احمد خمینی منفجر شد». او در این مصاحبه، برای توصیف «فرزند امام» به تقسیم «افراد مملکت» پرداخت و پس از توضیح «میراثخواران انقلاب» گفت: «دسته دیگر عبارتند از افرادی که در دوران گذشته همیشه به انقلاب فکر میکردند و گذشته از اندیشیدن در راه انقلاب و به ثمر رسیدن آن فداکاری میکردند تن به آب و آتش میزدند. اعمالی متهورانه و شجاعانه که برای دسته اول تعبیر به حرکات جنونآمیز میشد مرتکب میشدند». او درباره «آنها» میگوید: «با همه نگهبانی مرزبانان شاه از مرز عبور میکردند و به پاکستان و لبنان و سوریه، فلسطین برای تبادل اندیشه و دریافت سلاح میشتافتند و سپس به مملکت باز میگشتند و خانههای امن را پر از سلاح میکردند و در مراکز استانهای این مملکت خانههای امن داشتند... حاج احمد خمینی از این دسته دوم بود. او به علت علاقه شدیدش به واژگونی رژیم سابق و برای اینکه به رژیم بفهماند که روحانیت زنده است دستور انفجار سینمای قم را صادر کرد. گرچه او بسیاری از کارهای خود را از من پنهان میکرد ولی «آشنا داند صدای آشنا» من... دانسته بودم که او فرزندی است خلف برای امام خمینی».
کسی را اما در آن زمان گوش شنوایی برای این نوع فعالیت انقلابی مردان خدا و فرزندان خلف امام نبود.
جنایت برای انقلاب
دادگاه حسین تکبعلیزاده علنی بود. به گفته تکبعلیزاده، نماینده امام در آبادان با علنی بودن دادگاه وی موافق نبود و گفته بود: «حسین تکبعلیزاده میخواهد بگوید روحانیون این کار را کردهاند و ممکن است مردم قبول کنند» او هم از زندان پیغام داد: «بروید به ایشان بگویید اگر شما ریگی به کفش ندارید چرا از محاکمه وحشت دارید؟» تکبعلیزاده که به خیال خود سینما را با همکاری دوستانش در راه انقلاب آتش زده بود، در دادگاه میگوید: «بعضی از مأموران زندان به من میگفتند آخوندها گولت زدهاند» و به این نکته اشاره میکند هنگامی که در زندان بوده خیلیها میخواستند برای او کاری انجام دهند و از جمله اینکه وی را به خارج بفرستند.
بیتردید آنچه تکبعلیزاده در دادگاه و در بازجوییهای خود گفته، معتبرترین منبع و سرنخ فاجعه آدمسوزی سینما رکس آبادان است که بدون آنکه مرتکبانش بدانند، نقش مؤثری در روان جامعه علیه رژیم گذشته بازی کرد و بهترین دستاویز را در اختیار مخالفان نهاد. تکبعلیزاده میگوید دو روز بعد به یکی از دوستانش به نام عبدالله گفت: «من و فرج و فلاح سینما را آتش زدیم». عبدالله او را به فردی معرفی کرد که خود را «عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا» معرفی کرده بود. این فرد به حسین تکبعلیزاده گفت: «ما میخواهیم کسانی که در صحنه بودهاند جریان را تعریف کنند تا به این وسیله جنایات شاه را برای خارج از کشور نشان دهیم».
از اعترافات حسین تکبعلیزاده معلوم است که وی در رابطه با یک جریان سیاسی و مذهبی قرار داشت. او از اعلامیههای «امام» حرف میزند که با فرج بذرکار (نام مستعار: فواد) تکثیر و با موتور پخش میکردند. او میگوید به او پیغام داده بودند: «به حسین بگویید که به خاطر کتاب میخواهند تو را بگیرند و فرار کن. بعد من رفتم بلیط گرفتم و صبح روز بعد مأموران به خاطر کتاب اشتباهی ریخته بودند داخل خانه همسایهمان و من نیز کتابها را با خود برده و... آتش زده بودم». رییس دادگاه چیزی درباره «کتابها» نمیپرسد بلکه موضوع را به «ساواکی» بودن «یکی از بستگان فرج» منحرف میکند و چنین پاسخ میشنود: «او ساواکی نبوده بلکه به وسیله ساواک دستگیر شده و مسئله به این صورت نبوده». رییس دادگاه میپرسد: «شما با فرج صحبت نکردید که چرا سینما را آتش میزنید؟» متهم: «فکر میکردم که کاری در جهت انقلاب و اینهاست». رییس: «آیا فرج توضیح داد؟» متهم: «برایش فرقی نمیکرد و موافق جنگ فرسایشی بود که اعصاب رژیم توسط آنها خورد میشود».
روز سوم دادگاه، تکبعلیزاده میگوید: «با وجودی که مردم پس از حادثه میگفتند رزمی [سرتیپ رضا رزمی رییس شهربانیهای قم و آبادان] و شاه این جنایت را انجام دادهاند، و من که خودم از مجریان این فاجعه بودم فکر نمیکردم هیچ گونه وابستگی به کسی داشته باشم». تکبعلیزاده سه ماه پس از آدمسوزی سینما رکس به اتهام سرقت و سنگ زدن به مأموران دستگیر شد و در زندان ماند تا با پیروزی انقلاب اسلامی آزاد شد. خودش میگوید: «من در میان مردم از زندان بیرون آمدم و همان شب به اتفاق سایر بچههای محل در خیابانهای شهر به پاسداری مشغول شدیم».
او ظاهرا ماجرا را به مثابه اقدامی در راه پیروزی انقلاب اسلامی به فراموشی سپرده بود تا اینکه عکس خود را به عنوان «جنایتکار ساواک» که از زندان فرار کرده، در مجله جوانان میبیند. از اینجا سرگردانی او که به رگ غیرتش بر خورده بود که چرا به عنوان «جنایتکار ساواک» معرفی شده، بین آبادان و اصفهان و تهران و میان مقامهای سیاسی و روحانی رژیم تازه آغاز میشود. او میخواست «قهرمان» شود و حالا «ساواکی و قاتل» معرفی شده بود.
حسین تکبعلیزاده که پس از ظاهرا سوخته شدن سه تن دیگر از همدستانش تنها مانده بود (در گزارشهای کیهان تنها سخن از جسد فرج است که شناسایی شد و از یدالله و فلاح هیچ خبری نیست) به هر مقامی که میتوانست مراجعه کرد تا بگوید ساواکی نیست بلکه در راه انقلاب و امام این کار را کرده است. از رشیدیان و کیاوش و جمی در خوزستان تا هاشم صباغیان و آیتالله آذری قمی در تهران و آیتالله خادمی در اصفهان و حتی دفتر امام. او میگوید که صباغیان در این مورد با بازرگان نخستوزیر دولت موقت نیز صحبت کرد. سرانجام ظاهرا با این وعده که منتظرند «سر و صدا بخوابد» تا پس از یک «محاکمه کوچک» او را آزاد کنند، تکبعلیزاده را به زندان میفرستند.
در این میان، دادستان در جلسات علنی در صدد تبرئه کسانی بر میآید که تکبعلیزاده از آنها نام برده و آن زمان مصدر امور شده بودند. تکبعلیزاده که مسیر جریان را احساس کرده بود، در نامهای به مادرش مینویسد: «این رژیم میخواهد مرا به به رژیم سابق ربط دهد و از عوامل آن بداند». شاید تکبعلیزاده را بتوان نخستین فرزندی دانست که انقلاب اسلامی به جای بلعیدن، با شتاب قورتش داد.
انتحار برای انقلاب
برای ربط تکبعلیزاده به رژیم سابق اما در برابر سخنان صریح خود وی که مدافع انقلاب بود و پاسدار آن شده بود، کار چندانی نمیشد کرد. از همین رو تلاش شد تا از شاهدان برای اثبات این امر کمک گرفته شود. از جمله در ششمین جلسه دادگاه محمد بذرکار برادر فرج به عنوان شاهد اگرچه میگوید: «من متوجه شدم که فرج برادرم با حسین ارتباط دارد و اعلامیههای امام را میخوانند و به سخنرانیها و نوارها گوش میدهند». ولی ادامه میدهد صبح پس از فاجعه «رحیم میرصفیانی پسر دایی من آمد خانه و به من فوری گفت هر چه کتاب و اعلامیه هست جمع کن و ببر بیرون چون ممکن است مأموران حمله کنند... مسئله مهم این است که حسین در دفاعیاتش گفته غیر از ما چهار نفر کسی خبر نداشت. پس رحیم میرصفیایی چرا روز بعد از حادثه... به منزل ما آمده و به من گفت اعلامیهها را جمع کن و ببر. این میرساند که ایشان در این ماجرا دست داشته است و ساواکی هم بوده است». ولی خود دادستان هم میداند حتی اگر چنین میبود، ساواکی بودن و طرفدار خمینی بودن هیچ مغایرتی با یکدیگر نداشتند. امروز دیگر بر همه روشن است که برخی ساواکیها و نظامیها جزو طرفداران «امام» بودند.
در عین حال دادستان نمیتوانست سخنان تکبعلیزاده را در مورد مذهبی بودن و اعتقادش به انقلاب اسلامی انکار کند. پس این بار تلاش کرد از شاهدانی استفاده کند که بگویند وی چندان هم مذهبی نبوده است. ولی شاهدان نیز نمیتوانند ایمان مذهبی تکبعلیزاده را انکار کنند. از جمله عبدالله لرقبا میگوید: «حسین صادقانه اقرار کرد که معتاد است و از ما طلب کمک کرد که او را ترک بدهیم و ما این برنامه را وظیفه خود میدانستیم و کمک کردیم... و این فکر به نظرم آمد که حسین میتواند این خلاء را که در اثر ترک اعتیاد برایش به وجود آمده بود با یک چیز دیگر، جدید و تازه پر کند و سعی کردم آن را در یک جوّ دیگر و با یک فرهنگ و با یک طرز فکر دیگر آشنا کنم... و وقتی کار کلاس قرآن شروع شد از او خواستم در آن کلاس شرکت کند ولی متأسفانه ایشان فقط چند جلسه در این کلاس حضور داشتند... و گاهی اوقات در مساجد و سخنرانیها و گاهی در خانه ایشان و خانه خودمان اقدام به شنیدن نوارهای سخنرانی و خواندن اعلامیه میکردیم... فکر میکنم تنها مسئلهای که حسین را دوباره از معتاد شدن مانع شد همان عشق به ایمان او بوده».
تا اینکه رییس دادگاه سینما رکس آبادان که کسی کمتر از حجتالاسلام سید حسین موسوی تبریزی، رییس دادگاه ویژه انقلاب اسلامی، نبود، روی دست همه بلند میشود. وی پس از پایان دادگاه و اعدام محکومان، با وجود اینکه شرح اعترافات متهمان و شاهدان در برابر دید همگان قرار گرفته و خود وی نیز قطعا بیش از آنچه منتشر شده، از اصل ماجرا با خبر است، در گفتگوی اختصاصی با خبرگزاری پارس میگوید: «این کار رژیم منحوس بوده و ساواک مستقیما در این امر دخالت داشته». وی با وجود اعترافات صریح حسین تکبعلیزاده میگوید: «این شخصی که سینما را آتش زده به اعتراف خودش مذهبی نبوده و حتی مشروب میخورده... و فیلمهای سکسی میرفته»!
حسین تکبعلیزاده اما در آخرین جلسه دادگاه از زبان یکی از شاهدان (عبدالله لرقبا) که کارمند هواپیمایی ملی ایران بوده و مادهای که سبب آتشسوزی شده نیز ظاهرا مخلوطی از بنزین هواپیما و روغن بوده است، یک بار دیگر به موضوع «انقلاب» اشاره کرده و میگوید: لرقبا پس از اینکه وی نزد او اعتراف به آتش زدن سینما رکس کرده است، به این دلیل از اطلاع دادن به مقامات خودداری کرده که آن را موضوع «انقلاب» میدانسته است. شاهدی حتی از این سخن گفته که یدالله معروف به زاغی، یکی از چهارنفری که سینما را به آتش کشیدهاند، قبل از فاجعه از وی «حلالیت» طلبیده است و حسین تکبعلیزاده در آخرین دفاعیه خود میگوید: «این میرساند که آنها (فرج، فلاح و یدالله) از عمق فاجعه با اطلاع بودهاند و به قصد خودکشی به خاطر هر هدفی که داشتهاند چنین عملی مرتکب شدهاند». بله، درست خواندید! تکبعلیزاده از عملیات انتحاری حرف میزند.
سرانجام پس از هجده جلسه علنی، روز سیزده شهریور اعلام شد شش عامل فاجعه سینما رکس تیرباران شدند. هفت نفر غیابا به اعدام و پانزده نفر به زندان محکوم شده و پنج نفر تبرئه گشتند. ولی آیا معلوم شد واقعا مقصر اصلی آدمسوزی سینما رکس آبادان کیست؟
--
Von bazdashti 209 am 8/29/2008 12:04:00 PM unter bazgashtegan 209 veröffentlicht
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home