December 29, 2008

سه خبر از زندان-انجمن زندانیان سیاسی

خبر اول این که متاسفانه شرایط جسمی و روحی اقای کبودوند خوب نیست. بنا به گزارش های رسیده اقای حداد با مرخصی استعلاجی این زندانی موافقت نکرد و شاهدان گزارش کرده اند که اقای نصرتی قاضی ناظر بز زندان،این مطلب را به کبودوند اعلام کرد. خبر دوم این که اقای احمد دانش پذیر به یک سال حبس محکوم شد. ولی از ان جا که ایشان همین مدت را در بازداشت موقت بوده است،23 بهمن ماه ازاد خواهد شد و خبر اخر : اقای شهرام جزایری به توصیه ی شاهرودی از امکانات ویژه ای در زندان بر خوردار است.این مسئله به عنوان یک معما برای زندانیان سیاسی و عادی است که چه ارتباطی بین جزایری و شاهرودی یا زندانبانان وجود دارد که همواره این زندانی همچون یک نور چشمی قلمداد می شود؟

دو خبر از زندان-انجمن زندانیان سیاسی

خبر اول این که متاسفانه شرایط جسمی و روحی اقای کبودوند خوب نیست. بنا به گزارش های رسیده اقای حداد با مرخصی استعلاجی این زندانی موافقت نکرد و شاهدان گزارش کرده اند که اقای نصرتی قاضی ناظر بز زندان،این مطلب را به کبودوند اعلام کرد. خبر دوم این که اقای احمد دانش پذیر به یک سال حبس محکوم شد. ولی از ان جا که ایشان همین مدت را در بازداشت موقت بوده است،23 بهمن ماه ازاد خواهد شد.

December 27, 2008

ديدارفعالان سياسي با خانواده زنداني سياسي عباس خرسندي

خبرگزاري جبهه متحد دانشجويي –به دعوت انجمن زندانيان سياسي روز گذشته (6 دي) جمعي ازفعالان سياسي درمنزل عباس خرسندي زنداني سياسي كه مدت يك سال و نيم از 8 سال محكوميت حبس خود را گذرانده ديداركردند. دراين ديدار جمعي ازاعضاي انجمن زندانيان سياسي، شماري از اعضاي شوراي مركزي جبهه دمكراتيك ايران‌، جبهه متحد دانشجويي و جبهه ملي ايران ازجمله مهندس حشمت اله طبرزدي ، پرويز سفري ، محمد مسعود سلامتي ، اسماعيل مفتي زاده ،دكتربهيه جيلاني، سپيده پورآقايي ، كاوه شيرزاديان ، عيسي خان حاتمي ، ايرج جانفشان ، منصورفرجي و ... حضورداشتند. مهندس طبرزدي دبيركل جبهه دمكراتيك ايران ضمن تقديرازپايداري عباس خرسندي درزندان ، نقش خانواده زنداني درتداوم مبارزات را مهم شمرده وازسوي ديگر سرزدن به خانواده زندانيان سياسي را يكي ازراههاي سهيم شدن جامعه درحركت هاي آزادي خواهانه و جلوه اي ازاعلام همبستگي مردمي دانستند. وي همچنين ابراز اميدواري كرد با جديت وكلا درمرحله رسيدگي راي درديوان عالي كشور امكان تقليل مدت حبس وآزادي وي فراهم گردد.
عيسي خان حاتمي عضو شوراي مركزي جبهه ملي ايران نيز با تجليل ازنقش زنداني سياسي درمسيرمبارزات ،پايداري درزندان را نمادي ازشرافت ملي برشمرده ودرخصوص روحيه مقاوم عباس خرسندي به خانواده اش تبريك گفتند.
همسر عباس خرسندي ضمن تشكر از حضور فعالان سياسي ازاينكه طي يك سال و نيم گذشته وي ازامكان مرخصي اززندان برخوردارنبوده و نيزسخت گيري زندان اوين درآخرين جلسه ملاقات ابراز نارضايتي كرد. وي افزود به خاطر مشاجره يكي از فرزندانش با مسوولين زندان درخصوص ملاقات حضوري به جاي ملاقات دركابين زندانبانان برخلاف حقوق زنداني اعلام نمودند ازاين پس عباس خرسندي ممنوع الملاقات مي باشد.
پدراحمد باطبي يكي ديگرازحضار اين ديدار با ياد آوري مشكلاتي كه درزمان زنداني بودن فرزندش متحمل گرديده يكي ازدشواري هاي زنداني را ناشي ازسيستم ملاقات زندان با خانواده اش برشمرده وي همچنين اززحمات تاثير گذاروكلاي احمد باطبي ازجمله زنده ياد محمد علي سفري درجهت دفاع ازحقوق زنداني ياد نمود.
Posted by خبرگزاری جبهه متحد دانشجویی at 11:27 PM 0 comments
خبرهایی اززندان

December 24, 2008

وضعیت هاشم شاهین نیا و چند خبر دیگر-انجمن زندانیان سیاسی

1-بنا به گزارش های رسیده وضعیت جسمی زندانی سیاسی هاشم شاهین نیا نا مناسب است.شاهین نیا از زندانیان سیاسی هوادار سازمان مجاهدین خلق است که صرفا به دلیل شرکت در تحصن مسالمت امیز در مقابل در زندان اوین به 7 سال حبس محکوم شد. هاشم 4 سال از این 7 سال را گذرانده که 1 سال ان به صورت تبعید در زندان بوشهر بوده است.و باید 3 سال دیگر را با همین شرایط بگذراند. شاهین نیا به بیماری قلبی دچار گردیده اما مسئولین زندان بوشهر برای او کاری انجام نداده اند.2- از دیگر سو سعید شاه قلعه زندانی سیاسی دیگری است که به حبس ابد محکوم است و همراه با هاشم شاهین نیا در زندان برازجان تحمل حبس می کند. در این زندان تفکیک جرایم نیست و این زندانیان در کنار جنایت کاران و مجرمان حرفه ای نگهداری می شوند. 3-اکبر لکستانی که به مدت 10 روز اعتصاب غذا کرده بود،به دلیل وخامت شرایط جسمی به مرخصی استعلاجی فرستاده شد که مبادا در زندان جان بدهد. برای این که این زندانی خونریزی شدید داشت و زندان بانان از ترس ناشی از فوت این زندانی سیاسی او را به مرخصی فرستادند.4-مرخصی استعلاجی ابوافضل جهاندار تمدید شد. این زندانی سیاسی از درد شدی کمر رنج می برد. درد کمر او به دلیل شکنجه های بند امنیتی 209 است. 5- فرهاد کهندانی به مرخصی امد. مرخصی اقای کهندانی نیز تمدید شده است و امید است او را به زندان بر نگردانند. 6- با ملاقات اقای عباس خرسندی مخالفت شد. فردی به نام عزیزی که از زندانبانان دهه ی شصت است و همزمان ریاست بند 7 زندان اوین و ریاست سالن ملاقات را بر عهده دارد با ملاقات اقای خرسندی مخالفت کرده است. 8- احمد دانش پذیر هنوز پس از یک سال بلا تکلیف است. این زندانی از شرایط نا مناسب جسمی برخوردار است و کسی پاسخگو نمی باشد. احمد دانش پذیر بیش از 60 سای سن دارد.9- اقای احمد قابل به مرخصی امده است. گفته می شود این زندانی سیاسی عضو حزب مشارکت مراسم حج را در مکه می گذراند. این در حالی است که اقای بروجردی که خواهان جدایی دین از سیاست است به زندان یزد تبعید شده است و شرایط خوبی ندارد.

December 20, 2008

زندانیان بند 350 زندان اوین هنوز هم ممنوع الملاقات اند-انجمن زندانیان سیاسی

بنا به گزارش های رسیده زندانیان سیاسی بند 350 زندان اوین بیش از یک ماه است که ممنوع الملاقات هستند. خانواده ی زندانیانی چون منصوری،نبوی،فلاحیه زاده،صارمی و یزدان نژاد در حالی راهی زندان اوین شدند که اقای بزرگ نیا رییس این بند ،فقط به این دلیل که زندانیان سیاسی تن به اجبار نداده و در نماز جماعت شرکت نمی کنند،ان ها را از ملاقات محروم کرده است. شایان ذکر است که این زندان بان مدعی است که به واسطه ی اقدامات فاشیستی خود از یثاغی رییس سازمان زندان های دولت احمدی نژاد تقدیر نامه دریافت کرده است،؟

زندانیان بند 350 زندان اوین هنوز هم ممنوع الملاقات اند-انجمن زندانیان سیاسی

بنا به گزارش های رسیده زندانیان سیاسی بند 350 زندان اوین بیش از یک ماه است که ممنوع الملاقات هستند. خانواده ی زندانیانی چون منصوری،نبوی،فلاحیه زاده،صارمی و یزدان نژاد در حالی راهی زندان اوین شدند که اقای بزرگ نیا رییس این بند ،فقط به این دلیل که زندانیان سیاسی تن به اجبار نداده و در نماز جماعت شرکت نمی کنند،ان ها را از ملاقات محروم کرده است. شایان ذکر است که این زندان بان مدعی است که به واسطه ی اقدامات فاشیستی خود از یثاغی رییس سازمان زندان های دولت احمدی نژاد تقدیر نامه دریافت کرده است،؟

زندان اوین اب ونان نمی دهد-انجمن زندانیان سیاسی

بنا به گزارش های رسیده،زندان اوین به اندازه ی کافی نان در اختیار زندانیان قرار نمی دهد. در بند 8 زندان اوین که به بند تبعیدی ها معروف است و زندانیانی چون سعید درخشندی نگهدار ی می شوند نه تنها نان کافی در اختیار زندانی گذاشته نمی شود بلکه به صورت دایم اب زندان نیز قطع می شود. همچنین برق زندان نیز قطع شده و در سرمای اوین این زندانیان مظلوم امکان رفتن به حمام را نداشته و باید از سرما بلرزند. به راستس اگر رژیم جمهوری اسلامی امکان نگهداری این زندانیان را ندارد،چرا ان ها را ازاد نمی کند؟ایا شکنجه از این بدتر که زندانی نه اب داشته باشد و نه برق و نه نان؟

جنگ زندان بان با زندانی-انجمن زندانیان سیاسی

بنا به گزارش های رسیده چند روزی است که زندانبانی به نام عزیزی که مسئولیت بند 7 زندان اوین،یعنی مهم ترین بند این زندان را بر عهده دارد به جنگ با یک زندانی برخاسته است. عزیزی که از بازماندگان دوران لاجوردی که به دوران وحشت معروف شده است،می باشد از علیرضا محمدی می خواهد که موهای خود را کوتاه کند در غیر این صورت کاری با او خواهد کرد که در دوره ی شصت با زندانیان می کردند. محمدی که به 11 سال حبس محکوم شده و پیش از ان در اوایل انقلاب ،پدر او به دست انقلابیون اعدام شده و در جریان جنگ 8 ساله نیز به این دلیل که بچه ی خرمشهر بوده است الباقی زندگی خانوادگی را از دست داده است ،به این زندانبان می گوید که از تهدید او نمی هراسد . زیرا چیزی برایش باقی نمانده است که از دست بدهد. همین امر موجب می شود تا اقای عزیزی این زندانی را برای چند روز به انفرادی بیندازد. اما محمدی تسلیم زورگویی های عزیزی نشده و در اعتراض به او موهای خود را از ته می تراشد. عزیزی این با ر محمدی را از بند 6 به بند 1 منتقل می کند تا او در نا امنی بیشتری به سر برده و یا تسلیم این پیرمرد کینه توز و انتقام جو بشود. تا ان جا که ما اگاهی یافتیم اقای محمدی نیز علیه عزیزی شکواییه ای تنظیم کرده است که شاید یک نهاد پاسخگو پیدا بشود و داد این مظلوم را از این ظالمان بستاند. ولی ایا فریاد رسی هست؟.

December 10, 2008

خبر هایی از زندانیان سیاسی-انجمن زندانیان سیاسی

1- ابوالفضل جهاندار به مرخصی امد. اقای جهاندار که از درد کمر رنج می بردد 27 ماه از حبس خود را گذرانده و فقط 3 ماه دیگر از دوران حبس غیر قانونی اش باقی مانده است و باید مرخصی او متصل به ازادی شود. کمر درد اقای جهاندار به دلیل شکنجه هایی است که در 209 دیده است.شایان ذکر است که سعید درخشندی که به 3 سال زندان محکوم گردید و فقط 8 ماه از حبس غیر قانونی اش باقی مانده ،هنوز از حق قانونی مرخصی استفاده نکرده است.2-52 زندانی: پنجاه و دو نفر از کسانی که اول اذر ماه در بهشت زهرا بازداشت شدند ،هنوز در انفرادی های 240 نگهداری می شوند. در هر سلول 3-4 زندانی نگهداری می شود. شبکه ی کانال یک که این شهروندان را به تظاهرات دعوت کرد و از برنامه ی خود به جنبش ما هستیم تعبیر می کند در باره ی این زندانیان سکوت کرده است!3- ان پنج زندانی: 5 تن از زندانیان بازداشتی در میتینگ 16 اذر را به بند 7 زندان اوین منتقل کردند.گفته می شود تعداد این زندانیان بسیار بیش از این رقم است.4- شرایط اقای بروجردی نا مناسب گزارش شده است.این زندانی از سوی زندان بانان زندان یزد مورد اهانت و تحقیر قرار می گیرد و مکالمات تلفنی اش محدود شده است.5- پس از گذشت یک ماه از برگزاری دادگاه اقای احمد دانش پذیر،هنوز حکمی برای او صادر نشده است. این زندانی مدت یک سال است که در بازداشت به سر می برد.دادگاه انقلاب و بازجو های وزارت اطلاعات اصرار دارند که او را مرتبط با مجاهدین خلق معرفی کنند . در حالی که او با صراحت گفته است که از پادشاهی پارلمانی حمایت می کند. 6- اقای عزیزی از زندانبانان دهه ی 60 و از شکنجه گران،حمید رضا محمدی را تهدید کرد. او این زندانی را فقط به دلیل این که مو هایش را کوتاه نکرده است به انفرادی انداخت و به او گفت که در دهه ی 60 دماغ خیلی ادم های گنده تر از او را به خاک مالیده است.

طبرزدی:انگشت اتهام در مرگ کرم زاده به طرف سپاه است.

مهندس طبرزدی دبیر کل جبهه ی دموکراتیک ایران در مصاحبه با صدای امریکا ضمن ارایه ی گزارشی از زندانیان سیاسی اعلام کرد که انگشت اتهام در مرگ مشکوک علی کرم زاده معروف به درویش به سمت سپاه پاسداران منطقه است.

خبرگزاري جبهه متحد دانشجويي- مهندس حشمت اله طبرزدي دبيركل جبهه دمكراتيك ايران درگفتگو با شبكه راديو تلويزيوني صداي آمريكا به پرسش هاي اين رسانه درمورد مسايل جاري ايران پاسخ گفت متن اين گفتگو بدين شرح است


چالنگي (مجري مصاحبه): باتوجه به اظهارات آقاي رفسنجاني وبطوركلي اوضاعي كه درايران حاكم است مساله ارتباط با آمريكا چطور قابل حل است


مهندس طبرزدي : اكنون مساله اصلي براي مردم ايران تورم ، گراني مشكلات اقتصادي و سركوب هايي است كه متاسفانه حاكميت عليه مردم اعمال مي كند. گرچه مساله ارتباط با امريكا مساله اي فوق العاده مهم است اما امروزمشكل اصلي مردم ايران خود حاكميت است. اينكه هرازچند گاهي آقاي رفسنجاني يا ديگر عوامل حكومت سعي مي كنند كه مسايل خارجي به ويژه درارتباط با آمريكا را بيان كنند از ديد ما اين يك نوع فرافكني است. يعني وقتي كه خود آقاي رفسنجاني دردرون حكومت مشكل جدي دارد ودرون حاكميت حرفش را نمي خوانند به ويژه جناح آقاي احمدي نژاد، يا برعكس جناح دولت مي بيند كه با مشكل عديده روبروست اين همه وعده و وعيد آقاي احمدي نژاد به مردم داد ولي الان سفره هاي مردم خالي تر شده، جنبش دانشجويي به خاطرسركوب راديكال ترشده ، مطالبات اجتماعي مسايل زنان و ... هست اينها وقتي اين مشكل را نمي توانند حل كنند با اين چالشها درماندند سعي مي كنند مسايل را به بيرون ارتباط بدهند. براي اينكه وانمود كنند كه ريشه مشكلات جمهوري اسلامي در بيرون هست درصورتي كه ريشه مشكلات در درون هست. به اعتقاد ما هرگاه دولت جمهوري اسلامي و يا هرحاكميت ديگر بتواند ازطريق گفتگو با مردم خودش مشكلات را حل كند وبررسي كند ان شكاف عظيم كه بين حاكميت و مردم ايجاد شده چگونه آنرا مي تواند پركند آن وقت نوبت به اين مي رسد كه اين حاكميت چگونه مي تواند با دنيا مذاكره كند. دولتي كه با مردمش جزسركوب و بگيرو ببند و ايجاد وحشت ، سانسور، فقر و ايجاد تبعيض و نابرابري رويكردي ندارد اين حاكميت نمي تواند با دولت خارجي به ويژه آمريكا به گفتگو بنشيند و ازديدگاه من اكثريت مردم چنين انتظاري هم ازاين حاكميت ندارند.مردم مي گويند اگريك حكومت برسركارباشد كه به صورت دمكراتيك باشد در آن صورت مساله مذاكره با آمريكا مساله بسيارراحت خواهد بود.
چالنگي : آخرين خبرها درمورد وضعيت زندانيان سياسي چيست؟
مهندس طبرزدي : اين بحث مطولي است كه كوتاه اشاره مي كنم. آقاي حميد رضا محمدي به خاطر اينكه موهايش را كوتاه نكرد فرستادنش سلول انفرادي ايشان 11 سال زندان دارد (به اتهام اقدام عليه امنيت ملي )كه الان 4-5 سال زندان است. دربند 350 فقط به خاطراينكه آقاي فلاحي زاده صارمي و ظهورنبوي نرفتند نمازجماعت شركت كنند ملاقاتشان را قطع كردند. آقاي ابوالفضل جهاندار كمر درد دارد ايشان دوسال پيش در209 اوين دچاركمردرد شد. الان زندان مي گويد هزينه كمردرد با خودت هست به ما ربطي ندارد. ايشان رابا آقاي درخشندي باهم دستگيركردند. آقاي بروجردي كه متاسفانه آگاهيد كه ايشان رابه زندان يزد فرستادند. متاسفانه اينها آنهمه دم ازاسلام و قانون مي زنند و هروقت كم مي آورند مي گويند كه ما تعهد شرعي داريم كه چنين و چنان نكنيم ولي الان يك آيين نامه اي كه سازمان زندانها دارد كه براساس آن بايد تفكيك جرايم صورت بگيرد يعني مثلا زنداني سياسي را دركنارزندانيان خطرناك نفرستند اما اين را اجرا نكردند اصانلو، ماسوري ، بنازاده ها ، كهندل را فرستادند رجايي شهرهاناعبدي و صفارزاده را تبعيد كردند، هاشم شاهين نيا و سعيد شاه قلعه رافرستادند بوشهر. متاسفانه اتفاق بدي افتاد و يك مبارز به اسم علي كرم زاده يا درويش حدود 30 -40 روزپيش درخرامه فارس كشتند وانداختند درباغ هاي آن منطقه و انگشت اتهام به سمت سپاه آن منطقه هست . فرزاد كمانگرهم وضعش مشخص است آقاي اكبرلهكستاني يك آذري زبان هست كه فقط به جرم اينكه 3 سال پيش از آقاي احمدي نژاد انتقاد كرداو را به زندان انداختند واين مساله مفصل هست ...
چالنگي : يك دانشجو در دانشگاه شيراز دربرابر لاريجاني به صراحت مي گويد شما قانوني نيستيد و به صراحت مي گويد من از آقاي احمدي نژاد متنفرم. اين تفسيرش چيست


مهندس طبرزدي: با توجه به اينكه سياست سركوب آقاي احمدي نژاد دراين سالها تشديد شده و به دليل فشارهاي اقتصادي و اجتماعي كه برمردم هست در واقع دانشجوها و جنبش دانشجويي راديكال ترمي شود بطورمثال اگربرفرزندتان مدام فشاروارد كنيد اين يك جايي به ضد خودش تبديل مي شود. اين فشارهايي كه جمهوري اسلامي بر جنبش دانشجويي وارد كرد امروز اين جنبش به عنوان آوانگارد و پيشتاز مبارزات اين فشارها را بر مي گرداند به حالت اعتراض...چالنگي:آيا اين نشان دمكراسي نيست كه يك دانشجو مي تواند روبروي رييس مجلس بگويد شما قانوني نيستيد؟


مهندس طبرزدي: خيراين دمكراسي نيست چون دانشجو كه الان اين اعتراض را مي كند مي داند كه 4روزديگرنه يك ماه ديگربايد برود زندان اوين يا عادل آباد شيراز و... اما درهمين دو سه روز گذشته بيش از2500 دانشجوي دانشگاه شيراز جمع شدند و درجواب حراست دانشگاه كه دانشجويان را تهديد كرد و گفت حراست شمشير را از رو بسته و اگر شما بخواهيد ميتينگي برگزار كنيد برخورد مي كنيم دانشجوها باصداي بلند اعتراض كردند و گفتند كه ما هم شمشير را از رو بستيم . بيش از 2-3 هزاردانشجو دردانشگاه تهران تجمع كردند و گفتند مرگ برديكتاتور دانشجوهاي دانشگاه بوعلي همدان تجمع كردند اينها مجبورشدند گازاشك آوربزنند. دردانشگاه زنجان هم دانشجوها گفتند كه زندان اوين دانشجو مي پذيرد! امروزاين حالت اعتراض حالتي است كه دانشجو مي داند مثلا هفته گذشته 4 دانشجوي دانشگاه علامه تحصن كردند به صورت مسالمت آميز فقط براي اينكه بروند سركلاس بنشينند آنها رابردند زندان اوين، بنابراين وقتي دانشجو اعتراض مسالمت آميز مي كند، حرف مي زند، نقد مي كند او را به زندان اوين مي برند و پس زندان اوين به تعبيرآقاي خميني شده دانشگاه(چون دانشجو مي برند انجا) اين چيزي ندارد از دست دهد اين اعتراضي است كه جنبش دانشجويي دربرابر عملكرد رژيم درپيش گرفته و اين نه به عنوان دمكراسي بلكه حركت اعتراضي است
Posted by خبرگزاری جبهه متحد دانشجویی at 9:46 PM

December 1, 2008

قفس در قفس:خاطرات جواد علیزاده انجمن زندانیان سیاسی--بخش پایانی

قفس در قفس

بخش آخر



وضعیت انفرادی من در سلول 102 یک ماه طول کشید. در این مدت، تمام زندگی من در سلول تقریباً در خوردن، خوابیدن و فکر کردن خلاصه شده بود. در این اعمال، نظم و ترتیب خاصی دیده نمی شد و همه ساعات شبانه روز در نزد من از ارزش و اعتبار یکسانی برخوردار بود. در دو هفته اول که هوای داخل سلول خیلی سرد نبود، معمولاً دو تخته پتو روی شانه ام می انداختم و چند ساعت از شبانه روز را در عرض سلول قدم می زدم و به موضوعات مختلف فکر می کردم. در هفته های سوم و چهارم، به دلیل سرما، فقط برای گرفتن غذا و رفتن به توالت از زیر پتو بیرون می آمدم.

قبلاً سرمایی با آن شدت را تجربه نکرده بودم. وقتی که برای چندمین بار به زندانبان به خاطر سرمای غیر قابل تحمل سلول اعتراض کردم او گفت": به خاطر بارش سنگین برف، سراسر کشور یخبندان شده. امروز، اعلام کردن که هوای تهران، چند درجه زیر صفره. تازه، اینجا که زیر کوهه، سرما از بقیه جاها بیشتره." پاسخ زندانبان مرا قانع نکرد و به مشاجره با او پرداختم:

- چرا شوفاژ رو خاموش کردین؟

- ما اونو خاموش نکردیم. شوفاژ قدیمیه. در هوای سرد کار نمی کنه

- اینها ربطی به ما نداره. ما داریم اینجا یخ می زنیم. لا اقل پتوی اضافه به ما بدین

- چند تا پتو داری؟

- سه تا

- یه پتوی دیگه بهت میدم

- یه دونه کفایت نمی کنه. به بقیه هم باید بدین

- خیلی هاشون گرفتن

- به هر کدوم باید حد اقل دو تا بدین

- کم داریم. حالا یه دونه بهت میدم



پتوی اضافه را به اندازه عرض شانه ام، چند لا تا زدم و آن را روی پتویی که به همان ترتیب تا زده بودم پهن کردم. حالا، دو تخته پتو زیرم بود و دو تخته دیگر را روی خودم کشیده بودم. اما، چند شبی می شد که چیزی برای گذاشتن در زیر سرم نداشتم. آن شب، با وجود یک تخته پتوی اضافی، در اثر شدت سرما و درد مهره های گردنم(به علت عدم استفاده از بالش) نتوانستم بخوابم.

در روزهای آخری که در انفرادی بودم یک دست لباس گرم به ما دادند که آن را زیر لباس زندان پوشیدم. یک هفته بعد، با کاهش مداوم دما، بلوز و جوراب مان را که در روز اول از ما گرفته بودند به ما برگرداندند و یک تخته پتوی دیگر نیز به ما دادند. با وجود این، هوای داخل سلول به قدری سرد شده بود که تمام ساعات شبانه روز را در زیر پتو بودیم و با سرما دست و پنجه نرم می کردیم. این وضعیت، تا اواسط بهمن ادامه داشت. در نیمه دوم بهمن، اندکی از شدت سرما کاسته شد و روزها می توانستیم در داخل سلول قدم بزنیم. یک بار که با بهیار بازداشتگاه در مورد سرمای سلول و تصمیمم برای ارائه درخواست به بازجو جهت جابجایی سلولم صحبت کردم، با لحن دوستانه ای از من خواست تا از این تصمیم منصرف بشوم. او عقیده داشت که سلول من یکی از گرمترین سلول ها است. بعدها که مرا به سلول دیگری بردند از فردی که مدتی را در سلولی در طبقه پایین گذرانده بود شنیدم که سرمای سلول من در مقایسه با سلول های طبقه پایین، هوای بهاری محسوب می شد.

سرمای شدید، آب غیر بهداشتی و عدم تحرک، باعث شده بود زخم معده ام عود بکند. از هفته دوم، بهیار، روزی یک عدد قرص رانیتیدین به من میداد که از هفته چهارم به روزی دو عدد رسید. بهیارها، برخلاف اغلب زندانبانان، مودب و مهربان بودند.

در یکی از روزهای پایانی هفته دوم که به دور از چشم زندانبانان، از لای سوراخ های ریز صفحه فلزی سلول جلویی با علی سالم صحبت می کردم به من گفت که از زندانبان بخواهم تا کتابی در اختیارم قرار بدهد. وقتی این خواسته را با زندانبان مطرح کردم، او این کار را به اجازه بازجو موکول کرد. شب بعد، طبق توصیه علی سالم، دوباره تقاضایم را مطرح کردم. زندانبان جدید، بدون چانه زنی پذیرفت و دو جلد کتاب، قران با ترجمه فارسی و انگلیسی و نهج البلا غه، برایم آورد. هنگام خواب، نهج البلاغه را زیر سرم می گذاشتم. به مرور، درد مهره های گردنم بر طرف شد.

بخش مردان بازداشتگاه 209، هیجده زندانبان داشت که اغلب آنها مسن یا میانسال بودند. آنها در گروه های 6 نفره و به صورت چرخشی، در شیفت های 12 یا 24 ساعته کار می کردند و یکدیگر را با شماره صدا می زدند. چند نفرشان در سنین پایین تر از 30 سال بودند که بعضی از آنها رفتار بهتری داشتند و یا دست کم، جواب سلام زندانیان را با ملایمت می دادند. من، معمولاً، خواسته هایم را با دو نفر از آنها در میان می گذاشتم. از هفته چهارم، این دو نفر، مرا با خود به کتابخانه می بردند تا کتاب های دلخواهم را بردارم. در آن هفته، چند کتاب تاریخی و داستان برداشتم و با ولع زیاد آنها را خواندم. در آخرین روزی که در سلول انفرادی بودم، نوولی از خانم سیمین بهبهانی با عنوان"صورتخانه" را خواندم که از لحاظ تکنیکی و شخصیت پردازی، فوق العاده بود. این داستان، یکی از بیست داستان کوتاه از بیست نویسنده زن ایرانی بود که در یک مجلد گردآوری شده بود.

نوشتن یادداشت بر روی صفحات کتاب ممنوع بود و معمولاً زندانبانان هنگام تعویض کتاب، آن را کنترل می کردند. با وجود این، اغلب بچه هایی که قلم در اختیار داشتند اقدام به نوشتن شعار و مشخصات و شماره سلول خود در حواشی صفحات میانی کتاب می کردند. من و سهراب کریمی از این طریق از شماره سلول یکدیگر آگاه شده بودیم.

در روز های اول، خواندن دیوار نوشته ها سرگرمی کوچک من بود. از میان آنها فقط نوشته کیوان امیری الیاسی که تا دو روز قبل از ورود من در آن سلول بود، مشخصات نویسنده اش را با خود داشت. او بر روی سطح صاف بالای صفحه فلزی مشبک با خطی خوانا نوشته بود:

" کیوان امیری الیاسی هستم، دانشجوی سوسیالیست دانشگاه صنعتی شریف. در تاریخ11/9/1386 در خیابان بهار دستگیر شدم. مرا خیلی تحت فشار گذاشته اند. نامزدم را برای اعمال فشار بیشتر بر من، دستگیر کرده اند. نامزدم دو ترم تعلیقی دارد. تا آنجا که بتوانم مقاومت می کنم."

کیوان بر روی یکی از درب ها نیز در مورد زندان و جایگاه آن در نظام ها ی سرمایه داری چنین نوشته بود ": نظام سرمایه داری، انسان را از خود و از سایر انسان ها بیگانه می کند. سرمایه داری را باید در زندان هایش شناخت. سرمایه داری اصلاح نا پذیر است."



از اواسط هفته دوم که بازجو قلم و کاغذ در اختیارم قرار داد تا در سلول به سئوالاتی در مورد شخصیت ها و احزاب کردی پاسخ بدهم، شروع به نوشتن بر روی درب و صفحه فلزی مشبک کردم. ابتدا، مشخصات خودم و دوستان کردم و زمان و نحوه دستگیری مان را بر روی سطح صاف بالای صفحه فلزی، درکنار نوشته های کیوان، یادداشت کردم. در روز های بعد، دفعات و زمان بازجویی هایی را که از من صورت گرفت به نوشته هایم اضافه کردم. از همان روز اول که نوشته های کیوان را خواندم، حس عجیبی به من دست داد. خواندن چند باره آن در روز های بعد، مرا به چند دهه قبل برد و بارها، تاریخ چپ را در ذهنم مرور کردم. با خودم فکر می کردم که آیا ممکن است تاریخ، تکرار شود و چپ، دوباره، به جذاب ترین و فراگیر ترین گفتمان در میان دانشجویان تبدیل شود؟ آیا خیل عظیم دانشجویان چپ در سلول های بند 209، حقیقتاً از تلاش چپ برای حضوری دوباره و قدرتمند حکایت می کند؟ آیا آنان، پیش قراولان ارتش سرخی هستند که به پشت دروازه های شهر رسیده است؟

کیوان، زندان را جزء ذاتی نظام سرمایه داری معرفی کرده بود ولی در مورد پدیده زندان در نظام های سوسیالیستی نظری نداشت. در دیدگاه مبتنی بر حقوق بشر، پدیده زندان، به عنوان یک نوع مجازات، مشمول قواعد و استاندارد های بسیاری است که رعایت آن برای همه دولت ها الزامی است. هر بار که نوشته کیوان را می خواندم احساس می کردم که دیدگاه او در مورد پدیده زندان(بویژه به عنوان یک نوع مجازات برای مخالفان سیاسی و عقیدتی) تقلیل گرایانه است. از اینرو، مطلب زیر را(بر اساس آموزه های حقوق بشر، نه دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک) در کنار نوشته کیوان یادداشت کردم:

" کیوان جان! پر واضح است که در همه نظام ها با پدیده زندان مواجه هستیم.... حقوق بشر، مجموعه ای از حقوق مدنی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را لازمه شأن انسانی برای تمامی افراد بشر می داند و از حقوق فردی و جمعی شهروندان در مقابل دولت ها که ابزار اعمال زور و سرکوب را در اختیار دارند دفاع می کند. در دهه های اخیر، حقوق مدنی و سیاسی شهروندان( که اغلب جنبه فردی دارد)، بیشتر در نظام های سوسیالیستی، و حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی( که اغلب جنبه جمعی دارد)، بیشتر در نظام های سرمایه داری، مورد تهدید قرار گرفته است. در دیدگاه مبتنی بر حقوق بشر، حقوق فردی و جمعی، از اعتبار و اهمیت یکسان برخوردار است و تنها با رعایت و تضمین توأمان و همزمان آنها است که شأن انسانی، پاس داشته می شود. شایسته است که با نقض حقوق بشر توسط دولت ها(از جمله با مجازات زندان برای مخالفان سیاسی) ، صرفنظر از تفاوت های ایدئولوژیک شان، مخالف باشیم."

بعد از اینکه یادداشت مذکور را نوشتم، به جداره صفحه فلزی تکیه زدم و در کار مبارزان چپگرای ایرانی در دهه های اخیر دقیق شدم. لحظاتی بعد، در اثر فلاش بک های غیر ارادی، صحنه هایی از سرگذشت تراژیک آرمانخواهان نسل گذشته در پیش چشمانم ظاهر شد:

صحنه نخست

مخالفان حکومت در سلول های زندان اوین، در جمع های چند نفره در حال گفتگو هستند. هر یک به توصیف جامعه آرمانی مورد نظر خود می پردازند. یکی از جامعه بی طبقه می گوید، دیگری از دموکراسی لیبرال می گوید، آن یکی به توصیف حکومت اسلامی می پردازد و.... . اکثریت زندانیان، همسلو لی های مذهبی و گفتمان آنها را جدی نمی گیرند. هیچ کس، فروپاشی نظام سلطنتی را، دست کم در آینده نزدیک، پیش بینی نمی کند. جایگزینی نظام سلطنتی با حکومت اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه، حتی در تصور خوشبین ترین طرفداران آیت الله خمینی هم نمی گنجد. قرار است چند نفر با پایان یافتن مدت محکومیت شان آزاد شوند. نشانی و شماره تماس، در فضایی آکنده از احساسات دوستانه، میان همسلولی ها رد و بدل می شود. زندانیان با چشمانی اشکبار، همسلولی هایشان را بدرقه می کنند.

صحنه دوم

با سرنگون شدن رژیم پهلوی، زندانیان سیاسی آزاد می شوند و مورد استقبال شدید مردم قرار می گیرند. روحانیون انقلابی، قدرت واقعی را در دست دارند و دولت میانه روی بازرگان، مطلوب آنها نیست. با استعفای بازرگان، خشونت ها و رادیکالیسم تشدید می شود. روحانیون حاکم، روز به روز، حلقه سیاست را تنگ تر می کنند و به هیچ حزب یا گروه سیاسی مجال عرض اندام نمی دهند. با تهاجم عراق به ایران، بر دامنه خشونت ها افزوده می شود. روحانیون، سایر گروه ها را غیرخودی می دانند و آخرین گام را برای حذف آنها بر می دارند. بسیاری از زندانیان سابق توسط همسلولی های سابق شان دستگیر شده و در سلول های سابقشان زندانی می شوند. دوباره بازجوئی، دوباره شکنجه، دوباره اعتراف، دوباره حبس و اعدام؛ ... تابستان داغ 67 و خلق خاوران؛ و.....



با یادآوری این صحنه ها بر ناکامی های نسل های پیاپی این سرزمین در رهایی از چنگال تیز استبداد حسرت می خوردم و از چاله به چاه افتادن های چندباره این مردمان دلم می گرفت. با خودم فکر می کردم که چگونه از دل دو انقلاب بزرگ ضد استبدادی(انقلاب مشروطیت و انقلاب آزادیخواهانه سال 1357) و یک نهضت بزرگ ضد استعماری(نهضت ملی شدن صنعت نفت)، سیستمی سربرآورده است که کمترین نسبت را با آرمان های تاریخی این مردمان در طول یک صد سال گذشته دارد؟ مگر خواسته اساسی ما در یک صد سال گذشته" آزادی" و "قانون مندی"( پایان دادن به خودسری های حاکمان) نبود؟ اگر آزادی ها و حقوق انسانی شهروندان پاس داشته نشود، چه تفاوتی می کند که نظام حاکم، شاهنشاهی باشد یا جمهوری اسلامی؟ اگر با وجود سرازیر شدن میلیارد ها دلار بادآورده به جیب دولت از محل فروش ثروت های عمومی(نفت وگاز و...) اکثریت مردم، همچنان در زیر شلاق کشنده فقر دست و پا بزنند، چه فرقی می کند که دولت وقت، پسوند اسلامی داشته باشد یا نه؟ اگر ماشین سرکوب، با تعویض مدل و تغییر شکل و پر قدرت تر از قبل، تن های آزادیخواهان را له کند، چه تفاوتی می کند که گرداننده آن چه کسی و یا با چه بهانه ای به این کار مبادرت کند؟ اگر صدا های متفاوت از صدای گروه حاکم به بهانه در خطر افتادن امنیت و منافع ملی در نطفه خفه شود، چه تفاوتی می کند که گروه حاکمی که منافع خود را عین منافع ملی و آسودگی خیال خود را عین امنیت ملی تلقی می کند معمم باشد یا مکلا؟ اگر همه رسانه های مکتوب، صوتی و تصویری در انحصار یا کنترل شدید دولت باشد چه تفاوتی می کند که آن دولت به بهانه صیانت از دین، مبادرت به این کار کرده باشد یا به بهانه جلوگیری از رخنه ارتجاع سرخ و سیاه؟ اگر احزاب و گروه های سیاسی، قلع و قمع شوند و نظام حاکم برای روتوش کردن ماهیت انحصارطلبانه خود، مبادرت به راه اندازی احزاب دولت ساخت بکند چه تفاوتی می کند که آن احزاب دولت ساخت از جنس حزب رستاخیز پهلوی باشند یا از جنس روحانیون مبارز یا روحانیت مبارز جمهوری اسلامی؟ اگر سینه بهترین فرزندان ایران در دانشگاه با دشنه جلادان شکافته شود، چه تفاوتی می کند که آن جنایت در 16 آذر 1332 در دانشکده فنی دانشگاه تهران رخ داده باشد یا در 18 تیر 1378 در کوی دانشگاه تهران؟ اگر به مطالبه حقوق جمعی اقلیت های ملی ایران، از جمله ملت کرد، با گلوله پاسخ داده شود چه فرقی می کند که قاضی محمد و یارانش در شهر های مختلف کردستان به دار آویخته شوند، یا دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی در شهر های اروپایی آماج تیرها قرار گیرند؟ و اگر.....

هر گاه به این سوالات و سیاست ها و عملکردهای یکسان رژیم پهلوی و دولت جمهوری اسلامی در سرکوب حقوق و آزادی های اساسی شهروندان فکر می کردم، بیشتر یقین حاصل می کردم که در غیاب دموکراسی و حقوق بشر، اوضاع، بسامان نخواهد شد و جامعه ایران، همچنان، آبستن حوادث ناگوار خواهد بود.



در روز بیست و هشتم، سلول فرشاد دوستی پور را عوض کردند. میلاد عمرانی و سعید آقام علی را هم به ترتیب در هفته های دوم و سوم برده بودند. بدین ترتیب، فقط من و صدرا پیر حیاتی در آن راهرو باقی مانده بودیم. در بعد از ظهر روز سی ام، زندانبان وارد سلولم شد و دستور داد فوراً وسایلم را جمع کنم. لحظاتی بعد، در حالی که چشم بند به چشم داشتم و چند تخته پتو و مسواک و خمیر دندان در دستم گرفته بودم پشت سر زندانبان راه افتادم. زندانبان، دم درب سلول 63 توقف کرد و دستور داد وارد آنجا بشوم. وقتی وارد سلول شدم، با دیدن فرشاد و یک نفر دیگر متعجب شدم. بعد از خوش و بش کوتاهی، فرشاد اصرار می کرد که هرچه زودتر باید راجع به بعضی موضوعات با هم صحبت بکنیم. فرشاد فکر می کرد که زندانبان ما را به اشتباه با هم در یک سلول قرار داده است و به محض اینکه متوجه اشتباهش بشود ما را از هم جدا خواهد کرد. نفر سوم، همانی بود که او را با ما از ساختمان وزارت اطلاعات به اوین آورده بودند. سعید کهنه پوشی که تازه از دانشگاه اصفهان در مقطع کارشناسی ارشد مدیریت فارغ التحصیل شده بود، در روز دستگیری برای دیدن پسر عمویش به دانشگاه تهران آمده بود. ماموران وزارت اطلاعات بعد از گرفتن شناسنامه اش که از یکی از شهرهای استان کردستان صادر شده است، او را در خیابان 16 آذر دستگیر کرده بودند.

سلول جدید، خیلی کثیف و شیر آبش هم خراب بود. از زندانبان خواستیم ما را به سلول دیگر ببرد. او پذیرفت و ما را به سلول 34 منتقل کرد. سلول 34 را تازه رنگ آمیزی کرده بودند و نیمی از کف آن کفپوش نداشت. لذا، زندانبان تکه ای از موکت سلول کناری را به ما داد. وقتی که من پتوهایم را به همان شیوه سابق در وسط سلول، و آن دو نفر هم پتوهایشان را در دو طرف من پهن کردند، کف سلول، کاملاً با پتو پوشیده شده بود. ورود ما به آن سلول، با موج تازه سرما همزمان شد. ما به مدت سه هفته، تمام ساعات شبانه روز را در زیر پتو بسر بردیم.

در اواسط هفته ششم، با آزاد شدن کهنه پوشی(با تودیع وثیقه 50 میلیون تومانی)، میلاد عمرانی را به سلول ما آوردند. از سه هفته قبل که میلاد را از سلول 101 برده بودند، او در سلولی انفرادی در طبقه پایین بود. میلاد را همراه با سعید آقام علی، در حالی دستگیر کرده بودند که همراه با دکتر زرافشان عازم منزل ایشان بودند. ماموران پس از اینکه اتومبیل دکتر زرافشان را در حوالی میدان گلها متوقف کرده بودند، تلفنی به آنها دستور داده شده بود که دکتر را دستگیر نکنند. چند روز بعد، میلاد هم پس از تودیع وثیقه 100 میلیون تومانی آزاد شد. میلاد، همشهری صادق چوبک، منوچهر آتشی، نجف دریابندری و منیرو روانی پور بود. بوشهر کوچک، نویسندگان بزرگی دارد.

با رفتن میلاد، مرتضی خدمت لو را به سلول ما آوردند. مرتضی را، ده روز قبل، همراه با چند تن از دانشجویان چپ در آپارتمانی در حوالی خیابان آزادی دستگیر کرده بودند. او، ده روز نخست را در سلول انفرادی گذرانده بود. مرتضی، اهل هیدج(از شهرهای استان زنجان) و دانشجوی کارشناسی ارشد کارگردانی تئاتر در دانشگاه هنر بود. یک هفته بعد از آمدن مرتضی، فرشاد دوستی پور با وثیقه 50 میلیون تومانی آزاد شد. سه هفته آخر را با مرتضی در همان سلول بودم. البته چند روزی هم، فردی مسن با گرایشات سلطنت طلبانه را به سلول ما آوردند. همسلولی سلطنت طلب ما که متولد کرمان بود، نظر خوبی در مورد اقوام و ملیت های ایرانی نداشت. او دائماً، با حسرت، از عظمت گذشته ایران یاد می کرد و احساسات ضد عربی او آزار دهنده بود. در آن روز ها، وقت مان را با مطالعه، بحث کردن در مورد موضوعات مختلف و بازی با منچی که درست کرده بودیم سپری می کردیم.

بجز دانشجویان کردی که با هم دستگیر شده بودیم چند کرد دیگر هم، در بند 209 بودند. سامان غاص، اهل سلیمانیه عراق به اتهام جاسوسی؛ و بختیار رحیمی و کریم کانیسانانی، از اهالی مریوان به اتهام عضویت در احزاب کردی، 6 ماه بود که در انفرادی بودند. من بصورت اتفاقی از وضعیت آنها اطلاع پیدا کردم. کریم را در هفته ششم به سلول 31 که در کنار توالت قرار داشت، آوردند. یک بار که از توالت بر می گشتم او را از زیر چشم بند دیدم که دم در سلولش با زندانبان در مورد وخامت حالش صحبت می کرد. از لهجه اش فهمیدم که کرد است. از آن روز، من و فرشاد دوستی پور با بکاربردن اصطلاحات کردی در هنگام صحبت با زندانبانان قصد داشتیم به او بفهمانیم که او تنها کرد آن راهرو نیست. چند روز بعد، یادداشتی از کریم در توالت پیدا کردم که خطاب به ما نوشته بود:

"کریم کانیسانانی، اهل مریوان هستم. 6 ماه است که در انفرادی هستم. مرا شکنجه می کنند. خیلی مریضم و درد می کشم. بازجویی ام ادامه دارد. با شماره های ... با خانواده ام تماس بگیرید و بگویید که هفته آینده در روز .... دوباره دادگاه دارم. به آنها بگوییدکه بیایند آنجا....."

در پشت همان تکه مقوایی، چند جمله برای کریم نوشتم و به او اطمینان دادم که در صورت امکان با خانواده اش تماس خواهیم گرفت. یک ساعت بعد به توالت رفتم و یادداشت را در همانجایی گذاشتم که قبلاً کریم گذاشته بود. هنگام بازگشت از توالت، از زندانبان با زبان کردی تشکر کردم و به کریم فهماندم که به توالت برود و یادداشت را بردارد. شماره های تماس بستگان کریم را به خاطر سپردیم و از بچه هایی که در روزهای بعد آزاد شدند خواستیم که به خانواده کریم اطلاع بدهند. چند روز بعد، هنگام برگشتن از دستشویی متوجه شدم که زندانبان در راهرو نیست لذا، سرم را بالا گرفتم و از زیر چشم بند کریم را دیدم که در انتهای راهرو نشسته و به دیوار تکیه داده است. او 40 ساله به نظر می رسید و در حالی که چشم بند داشت سرش را کاملاً به سمت پایین خم کرده بود. از ظاهرش میشد فهمید که درد می کشد. احتمالاً، زندانبان او را برای بردن به بهداری از سلول خارج کرده بود. در همان روز، سلول کریم را عوض کردند.

سامان غاص را سه روز قبل از آنکه آزاد بشوم به سلول 35 آوردند. هنگامی که او را آوردند من و مرتضی خدمت لو مشغول خوردن شام بودیم. بعد از آنکه او را وارد سلول کردند و درب سلول را بستند، تا 15 دقیقه بعد صدایش را می شنیدیم که داشت با زندانبانان حرف می زد. او فارسی را خوب صحبت نمی کرد و لهجه کردی اش مشخص بود. بعد از رفتن زندانبانان، شروع به خواندن مطلع سرود ملی کردستان (ای رقیب)کردم:

ئه ی ره قیب هه ر ماوه قه ومی کورد زمان نایشکینی دانه ری تو پی زمان

که س نه لی کورد مردووه، که س نه لی کورد مردووه

کورد زیند ووه، زیندووه قه د نا نه وی ئا لا که مان

( ای دشمن! هنوز زنده است ملت کرد زبان بلاهای روزگار او را از پای درنخواهد آورد

کس نگوید کرد مرده است، کرد زنده است زنده است و هرگز نخواهد افتاد بیرق ما

ای رقیب، توسط شاعر کرد، یونس ملا رئوف، متخلص به دلدار(1947- 1918) در زندان حکومت وقت عراق در سال 1938 سروده شده است. این سرود به گویش سورانی سروده شده و برای اولین بار در جمهوری مهاباد مورد استفاده قرار گرفت. در حال حاضر، سرود ای رقیب، توسط حکومت اقلیم کردستان عراق مورد استفاده قرار می گیرد)

سامان با شنیدن صدای من، شروع به خواندن سرود ای رقیب کرد. سپس فریاد زد: بژی گه لی کورد، بژی کوردستان، بژی مام جه لال(زنده باد ملت کرد، زنده باد کردستان، زنده باد عمو جلال(جلال طالبانی)). چند لحظه بعد، از پنجره، آهسته با او صحبت کردم. سامان گفت": مرا 6 ماه قبل، در حالی که در کنار دریاچه زریبار(در مریوان) مشغول فروختن لباس بودم دستگیر کردند. اتهامم جاسوسی است. بازجوها شکنجه ام می کنند و در سلول انفرادی نگه ام می دارند. به من حوله و پتو نمی دهند و بخاطر اینکه خارجی و اهل سنت هستم بیشتر از بقیه زندانیان اذیتم می کنند. من خیلی مریضم." سامان را در شب آزادی ام از آن سلول بردند.

چند نفر دیگر هم در بند 209 بودند که زندانبانان آنها را "القاعده ای" معرفی می کردند. یکی از آنها در روزهایی که در سلول انفرادی بودم در راهروی پشت من(شمالی ترین راهرو) بود و روزی پنج بار اذان می گفت. در هفته هفتم، هنگامی که مرا از دادگاه انقلاب به زندان برمی گرداندند یکی از ماموران از همکارش در مورد القاعده ای ها پرسید و او جواب داد": چارتاشونو بردیم کرج. چارتای دیگه رو فردا می بریم." آن روز، من، فرشاد و یکی از بچه های چپ را برای تفهیم اتهام و تبدیل قراربازداشت موقت به قرار وثیقه، نزد قاضی موسوی به دادگاه انقلاب برده بودند. ما به همراه ماموران در راهروی یکی از طبقات بالای دادگاه بر روی صندلی نشستیم و منتظر ماندیم تا قاضی اذن ورود بدهد.

در راهرویی که نشسته بودیم خانم چادری مسنی هم آنجا بود که بسیار پریشان و ناامید به نظر می رسید. او بدون وقفه در طول راهرو راه می رفت و با صدای بلند دعا می کرد و ورد می خواند. خانم مسن بعد از مدتی به سمت ما آمد و به هر کدام از ما کاغذی داد که روی آن دعای خلاصی از زندان نوشته شده بود. وقتی به دور از چشم ماموران از علت بی تابی اش پرسیدم آهسته چند جمله ای گفت و از من فاصله گرفت. او گفت": برادرم دانشمند هسته ای است. ماه ها است که به اتهام جاسوسی در زندان است. او چند سال سابقه جبهه دارد. قرار است امروز وثیقه را بپذیرند و او از زندان آزاد شود. فکر نمی کردم هیچوقت بتوانم او را زنده ببینم. من فقط همین یک برادر را دارم." دقایقی بعد، وقتی که رئیس دفتر قاضی، خبر موافقت قاضی با وثیقه و آزادی برادرش را به اطلاعش رساند او از فرط خوشحالی چنان شیونی کرد که صدایش در تمام آن طبقه پیچید.

بالاخره بعد از گذشت حدود دو ساعت، ما را یکی یکی به اتاق قاضی بردند. من، نفر آخر بودم. وقتی وارد اتاق شدم، قاضی و چند نفر دیگر در اتاق بودند و مورد کرامات و کارهای خارق العاده یکی از شخصیت های مذهبی صحبت می کردند. قاضی به من اشاره کرد روی صندلی که در طرف مقابل میزش قرار داشت بنشینم. او نگاهی به پرونده ام انداخت و از داخل آن برگه ای را برداشت و آن را جلوی من گذاشت. قاضی از من خواست تا به اتهامات "اقدام علیه امنیت ملی از طریق شرکت در تجمع غیر قانونی و تبلیغ علیه نظام" که در آن برگه درج شده بود پاسخ بدهم. من دفاعم همانی بود که در بازجویی ها گفته بودم. بعد از اینکه دفاعیه ام را تحویل قاضی دادم نگاهی سطحی به آن انداخت و به من سفارش کرد که با خانواده ام برای تودیع وثیقه به مبلغ 80 میلیون تومان تماس بگیرم. در پاسخ به او گفتم ": من فعالیت حقوق بشری خودم را مقوم امنیت ملی می دانم. کسانی باید محاکمه و مجازات بشوندکه حقوق بشر از جمله حقوق اقوام و ملیت های ایرانی را نقض می کنند و باعث نارضایتی آنها می شوند. من، لایق پاداشم نه مستحق مجازات. من و سایر بچه ها باید بدون قید و شرط آزاد بشویم. حاضر نیستم حتی یک ریال به عنوان وثیقه بپردازم."



از ابتدای بازداشت، بر این باور بودم که من و دوستانم هیچ جرمی مرتکب نشده ایم، مگر آنکه تبلیغ و دفاع از دموکراسی و حقوق بشر، در قوانین جمهوری اسلامی، عمل مجرمانه شناخته شده باشد که دراین صورت، ما و سایر شهروندان در مقابل آن وظیفه ای نداریم. شهروندان، بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر، صرفاً در مقابل جامعه ای وظیفه دارند که در قوانین آن، حقوق بشر، مورد احترام قرار گرفته و تضمین شده باشد، چرا که تحقق این حقوق، مقدمه ضروری رهایی و شکوفایی نوع بشر است.

ماده 29 اعلامیه جهانی حقوق بشر:

1- هر کس در مقابل آن جامعه ای وظیفه دارد که رشد آزاد شخصیت او را میسر سازد.

2- هر کس در اجرای حقوق و استفاده از آزادی های خود، فقط تابع محدودیت هایی است به وسیله قانون، منحصراً به منظور تامین شناسایی و مراعات حقوق و آزادی های دیگران و برای مقتضیات صحیح اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی، در شرایط یک جامعه دموکراتیک وضع شده باشد.

3- این حقوق و آزادی ها، در هیچ موردی نمی تواند برخلاف مقاصد و اصول ملل متحد اجرا شود.



ماده 30 اعلامیه جهانی حقوق بشر(ماده آخر) به صراحت تفسیر خارج از متن را ممنوع و راه سوء استفاده از مفاد آن بویژه از سوی دولت ها را مسدود کرده است:

هیچ یک از مقررات اعلامیه حاضر نباید طوری تفسیر شود که متضمن حقی برای دولتی یا جمعیتی یا فردی باشد که به موجب آن بتواند هر یک از حقوق و آزادی های مندرج در اعلامیه را از بین ببرد و یا در آن راه فعالیتی بنماید.



اعلامیه جهانی حقوق بشر، سند مادر و الهام بخش سایر اسناد حقوق بشر از جمله میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، و میثاق بین المللی حقوق اقتصادی،اجماعی و فرهنگی است. کشور ما، هم، جزو نخستین امضاء کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر، و هم، از اعضای میثاقین مذکور است. میثاقین به تصویب قوه مقننه ایران رسیده و بر اساس ماده 9 قانون مدنی در حکم قانون و لازم الاجرا است.



بعد از برگشتن از دادگاه، از آنجا که قصد نداشتم با تودیع وثیقه آزاد بشوم، نامه ای به بازجو نوشتم و از وی خواستم با تحویل کتاب به من موافقت کنند. در نظر داشتم، در صورت موافقت بازجو، از خانواده ام بخواهم برایم کتاب بیاورند. وقتی با گذشت سه هفته، پاسخی دریافت نکردم تصمیم گرفتم در اعتراض به شرایط غیر انسانی بازداشتگاه، از اول بهمن، دست به اعتصاب غذا بزنم. از اینرو، ده روز قبل از آزاد شدن با منزل تماس گرفتم و از خانواده ام خواستم تا از تودیع وثیقه جداً خودداری بکنند. قبل از آن هم، فقط یک بار، در چهاردهمین روز دستگیری، با منزل تماس گرفته و بعد از آن از تماس با خانواده خودداری کرده بودم.

صبح روز یکشنبه، بیست و هشتم دی، من و مرتضی خدمت لو مشغول بازی منچ بودیم که درب سلول باز شد و چند نفر وارد سلول شدند و دم درب ایستادند. یکی از آنها که احتمالاً از مسئولان زندان اوین بود دستور داد تا رو به دیوار و پشت به آنها بایستیم. میهمانان ناخواسته از مسئول زندان در مورد وضعیت غذا و بهداشت سلول سوال کردند و او هم همه چیز را خوب معرفی کرد. آنها بدون اینکه حتی کلمه ای با ما صحبت کنند رفتند و ما بر نظارت مسخره مقامات جمهوری اسلامی بر بد نام ترین زندان ایران خندیدیم و دوباره مشغول بازی شدیم.

چند ساعت بعد، دوباره درب زندان باز شد. این بار، زندانبان بود که وارد سلول شد. او دستور داد فوراً وسایلم را بردارم و چشم بند بزنم. وقتی دلیل آن کار را پرسیدم، او پاسخی نداد و فقط تاکید کرد که سریعتر آماده رفتن بشوم. وقتی که زندانبان با اصرار من مواجه شد گفت که خانواده ام وثیقه را تودیع کرده اند و باید برای انجام مقدمات آزاد شدن با او بروم. به زندانبان گفتم که با این کار خانواده ام موافق نیستم و با شما نمی آیم. او با شنیدن این حرف عصبانی شد و گفت": برام دردسر درست نکن. وقتی دستور آزادی زندانی بیاد ما نمی تونیم اونو حتی یه دقیقه هم اینجا نگه داریم. حالا من مجبورم هر طور که شده تو رو با خودم ببرم." زندانبان با این توضیح، جلو آمد و دستور داد که هر چه زودتر وسایلم را بردارم و با او بروم. ناگزیر، با مرتضی خداحافظی کردم و به دنبال زندانبان راه افتادم.

به انتهای راهرو که رسیدیم زندانبان دستور داد که رو به دیوار، کنار فردی که به همان ترتیب ایستاده بود، بایستم. اندکی بعد، زندانبان دستور حرکت داد. او ما را به اتاقی برد و از ما خواست چشم بند ها را برداریم. وقتی چشم بندم را برداشتم، سعید آقام علی را دیدم که کنار من ایستاده بود. سعید، نخستین کسی بود که هفتاد روزقبل، در بازداشتگاه، دور از چشم زندانبانان، با او صحبت کرده بودم. بعد از خوش و بش با سعید، وسایل شخصی مان را تحویل گرفتیم و پس از انجام مراحل کوتاه در اداره بازداشتگاه به سمت درب خروجی بازداشتگاه راه افتادیم. ما را از همان دربی خارج کردند که در روز نخست، از آنجا وارد بازداشتگاه کرده بودند. زندانبان ما را به ساختمانی برد که در محوطه بازداشتگاه، نزدیک درب خروجی آن قرار داشت. بعداز انجام انگشت نگاری به سمت درب خروجی بازداشتگاه راه افتادیم. سیگاری آتش زدیم و از آن قفس کوچک به قفس خیلی بزرگ تر پا گذاشتیم. وقتی از درب خارج شدیم، ساعت، یک بعد از ظهر بود.

















+

نامه سعید فیض الله زاده به وزیر علوم -فعالان حقوق بشر در ایران

نامه سعید فیض الله زاده به وزیر علوم و اعلام اعتصاب غذا

هر چند دانشجویان بازداشتی از روز بازداشت خود مورخه ۵/۹/۸۷ دست به اعتصاب غذا زده اند اما به دلیل درخواست ریاست بند ۳۵۰ از یکی از دانشجویان زندانی به نام آقای سعید فیض الله زاده مبنی بر اعلام رسمی اعتصاب غذا وی نامه ذیل را آماده و در اختیار مسئولان زندان و همچنین این مجموعه قرار داد:

جناب دکتر زاهدی، وزیر علوم

با سلام ،

من سعید فیض الله زاده دانشجوی رشته فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی هستم و این نامه را از بازداشتگاه اوین برای شما مینویسم.

قطعاً از آنچه بر ما گذشت استحضار دارید . اما بگذارید دردنامه خود را دوباره برایتان بگویم ، من و سه دانشجوی دیگر دانشگاه علامه در پی تحمل دو سال محرومیت از تحصیل و ممنوعیت از ورود به دانشگاه از حاج آقای شریعتی رئیس دانشگاه علامه برگه ای را طلب کردیم که اعلام کند ثبت نام ما در بهمن ۱۳۸۷ بلامانع است . ایشان هم دهها اتهام بی اساس کذب بر ما وارد کرد و حالا اینجائیم که می بینید.

ما بارها شما را از آنچه که در دانشگاه علامه اتفاق می افتد مطلع کردیم و جوابی نشنیدیم و حالا که کارد به استخوانم رسیده اعلام میکنم که از این تاریخ دوشنبه ۱۱/۹/۸۷ تا رسیدن به حق مسلم خود ، ثبت نام بی قید و شرط در دانشگاه اعتصاب غذای خود را به شما اعلام و مسئولین مربوطه اعلام می نمایم. باشد که این موضوع وجدان خوابیده شما را بیدار کند.

دانشجوی زندانی / سعید فیض الله

بند ۳۵۰ زندان اوین



فشار بر دانشجویان

سه خبر از زندانیان سیاسی-انجمن زندانیان سیاسی

چهار دانشجوی زندانی به دادگاه انقلاب برده شدند-کمردرد ابوالفضل جهاندار-
-شرایط نامناسب سعید درخشندی

بنا به گزارش های رسیده چهار دانشجوی زندانی صبح امروز به دادگاه انقلاب انتقال یافتند. ممکن است رژیم مجبور شود در استانه ی ۱۶ اذر این چهار اذر اهورایی را ازاد کند. در این صورت باید به انها تضمین بدهد که در ترم جدید از انان برای شرکت در کلاس درس ثبت نام می کند.از دیگر سو ابوالفضل جهاندار به بهداری اوین منتقل شد. بهداری اوین به جهاندار اعلام کرد برای جراحی کمر دردش می بایست خانواده ی او مبلغ لازم را به حساب بیمارستانی که انها تعیین می کنند بریزد تا او را به انجا اعزام نمایند.جهاندار که از درد شدید کمر رنج می برد در پاسخ به انها گفت که کمر من در ۲۰۹ به این وضع مبتلا شده و زندان باید پاسخگو باشد. زندان نیز می گوید که ۲۰۹ به ما ارتباطی ندارد.همچنین سعید درخشندی یکی دیگر از زندانیان سیاسی که به جرم عقیده به ۳ سال حبس محکوم شده و حدود ۲۹ ماه از دوران حبس خود را بدون مرخصی گذرانده است از شرایط جسمی نامطلوبی برخوردار است و روز گذشته به بهداری اوین مراجعه کرد. سعید درخشندی به شدت از نحوه ی رسیدگی اوین به زندانیان بیمار ناراضی است.او خواهان رسیدگی مجامع بین المللی به شرایط نامناسب زندانیان در زندان اوین می باشد.

درخواست انجمن زندانیان سیاسی از دانشجویان اعتصابی

درخواست از دانشجویان زندانی چناچه در بیانیه های پیشین به اگاهی رسید ،دولت اسلامی حاکم بر ایران ،۴ دانشجوی دانشگاه علامه را به جای کلاس درس راهی زندان کرد.این دانشجویان عزیز مجبور شدند برای رسیدن به خواست قانونی خود،مبنی بر ثبت نام در دانشگاه و اعلام اعتراض،دست به اعتصاب غذا بزنند.اخبار رسیده حاکی از این است که شرایط جسمی این عزیزان وخیم است. به همین دلیل انجمن زندانیان سیاسی همگام با سازمان حقوق بشر کردستان از این عزیزان می خواهد تا دست از اعتصاب غذا بردارند و خواسته های خود را به روش های دیگر پیگیری کنند. از سایر نهاد ها و شخصیت های حقوق بشری نیز دعوت می کنیم تا همین خواسته را تکرار کنند و این دانشجویان را ترغیب نمایند تا دست از اعتصاب بکشند. انجمن زندانیان سیاسی

نگرانی جنبش اذربایجان از وضعیت امی حسین موحد

جنبش آذربایجان برای دمکراسی و یکپارچگی ایران

Azarbaijan Movement for Democracy and Integrity of Iran



جان امیر حسین موحدی در خطر است

امیر حسین موحدی از روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر ايراني آذربایجانی بار دیگر در روز 29 آبان بازداشت شد.

او به شدت بیمار و نیازمند دارو و درمان است که از وی دريغ مي شود. بيماری ديابت وابسته به انسولين ، يکبار سکته قلبي در زندان ساری ، و فشار بازجويي های مداوم وعدم اجازه برای تزريق انسولين موجب شد دچار ايست قلبي شده و در روز اول آذر ماه به بيمارستان خميني مشگين شهر منتقل شود اما در کمال شگفتي روز بعد ماموران امنيتي بدن نيمه جان وی را از بخش سي سي يو خارج کرده و به نقطه نا معلومي منتقل کردند.

"جنبش آذربایجان برای دمکراسی و یکپارچگی ایران" رهبران و مقامات قضایی جمهوری اسلامی را مسئول حفظ جان او می داند و خواهان آزادی بدون قید و شرط ایشان و تمامی زندانیان سیاسی بوده واز تمامی فعالین وسازمان های حقوق بشری داخلی و خارجی می خواهد نسب به آزادی و حفظ جان ایشان هر چه زودتر اقدام نمایند.

او بی گناه بوده و تاوان دفاع از حقوق مدنی ، شهروندی ، دفاع از آزادی ، تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی کشور عزیز خود ایران می دهد.



زنده باد آزادی و دمکراسی

پاینده باد ایران و ملت ایران

دبیرخانه جنبش آذربایجان برای دمکراسی و یکپارچگی ایران

01-12-2008

http://iranazar.net/seite21.htmlنوشته شده توسط دیدبانان حقوق بشر وروزنامه نگاران | لینک ثابت | نظر بدهید

ReplyReply All Move...Go to Previous message | Go to Next message | Back to Messages

اخرین گزارش از وضعیت 4 دانشجوی بازداشتی-انجمن زندانیان سیاسی

چهار دانشجوی دانشگاه علامه که به جای دانشگاه راهی زندان اوین شدن تا افتخار ان برای همیشه در پرونده ی دولت اسلامی ثبت شود ،به چهار بند مختلف زندان اوین تقسیم گردیدند. خانم گلرو در بند زنان،اقای رضا فیض اله زاده به بند 350،مجید دری به بند 8 و اقای شجاعی به بند 7 زندان اوین انتقال یافتند. شایان ذکر است که این چهار یار دبستانی برای رسیدن به خواسته ی قانونی خود دست به اعتصاب غذا زدند.اقای فیض اله زاده طی ارسال نامه ای به وزیر علوم ،شرط شکستن اعتصاب غذا را ثبت نام بدون قید و شرط در دانشگاه دانست. جالب توجه این است که دولت اسلامی علاقه مندان به تحصیلات عالیه را روانه ی زندان می کند.

Powered by Blogger

Subscribe to
Posts [Atom]